سلام و درود به محضر رهبر گرامی ما حضرت آیتالله خامنهای
مرگ، بیگمان سرخواهد رسید، و ما را وشما را به کام خود فروخواهد کشید. جنازهی ما را که ناشناس و بیکس وکاریم، با شتاب، به آغوش سرد گور میسپرند، و جنازهی شما را که معروف عالمید، مردمان بیشمار، برسردست میبرند و اشکریزان و برسرزنان، جلوی چشم صدها دوربین و صدها خبرنگار و صدها میهمان خارجی، در آرامگاه ابدی تان مینهند. مزار ما، گذرگاه باد و باران و محل تابش آفتاب داغ میشود، و مزار شما، با گنبد و بارگاهی مجلل، با تالارها و شبستانها و رواقها و صحنها و هتلها و دانشگاهها و حوزههای علمیه، و با فروشگاهها و کتابخانهها و بوستانهایی پراز گل و گیاه، آذین خواهد یافت.
ما، که غریب و گم گشتهایم، زود از خاطرهها محو خواهیم شد، شما اما، که از ساماندهندگان بخشهایی از تاریخ این سرزمیناید، تا روزگاران دراز برسر زبانها خواهید بود. باهرآنچه که ما نخواهیم داشت، و با همهی آنچه که شما خواهید داشت، یک سرنوشت مشترک، ما را و شما را به هم پیوند میزند. و آن: پوسیدن و خوراک مار و مور شدن جسمهایمان، و پاسخ گویی به رفتار و اعمال دنیاویمان در سرای باقی است. و باز این که: ترازوی دقیق و مویین خدا، به یک جهش، تکلیف خرد و کلان ما بینشانان را مشخص میکند، و تعیین تکلیف شما، به خاطر مسئولیتهای فراوانتان به درازا خواهد کشید.
گرچه در دستگاه سریع الحساب خدا، زمان به کشداری ایام عمر ما نخواهد بود، با شما اما، تا به ریز ریز امضاها وامرونهیها و خندهها و اخمها و طردها و جذبهایتان رسیدگی نشود، زمانبر شما به کندی گامهای مور، گذر خواهد کرد.
ما را و شما را یک به یک بر بلندیهای محشر میایستانند تا راضیان و نا راضیان با عبور از مقابل ما، ما را و شما را شناسایی کنند و فریاد هواخواهی و دادخواهی سردهند. ما را که آوازهای با ما نیست، مردمان فراوانی نخواهند شناخت، شما را اما دوستان راضی،و شاکیان ناراضی بسیار خواهد بود.
دوستان و دوستداران شما، از نیکیهای شما خواهند گفت. که:
خدایا، ما شاهد بودیم که سیّد علی خامنهای، سخنوری شجاع و نترس و صاحب نفوذ بود. ما را در همه حال به تقوای الهی دعوت مینمود. صدای خوشی در نماز داشت. از مال دنیا هیچ برای خود برنداشت. یک تنه دست به گلوی آمریکا و اسراییل فشرد و جلوی چشم مردمان دنیا، با این زورگویان خدانشناس درافتاد. سید عزیز، کشور ما را از هزار توی فتنهها عبور داد و به هر بهانه، ما را از دشمنان در کمین با خبرکرد و برحذر ساخت. در زمان دراز رهبری او، کشور ما گرچه در فقر و فساد ریشهداری دست و پا میزد، همزمان اما از سلولهای بنیادین به شلیک موشکهای یک و دو و سهی شهاب، و از آنجا به غنیسازی اورانیوم، و از آنجا به پرتاب ماهوارهی امید، و حتی به پیروزی حزبالله لبنان در جنگ ۳۳ روزه براسراییل دست یافت. ما ای خدا، در زمان رهبری او، از انزوای فقر به درآمدیم و به نوا رسیدیم. خدایا، ما که در دنیا از او، و از رهبری او خوش و خشنود بودیم، تو نیز بیا و از او راضی باش و حساب و کتاب دنیا را بر او آسان بگیر و در بهشت خودت جا و مرتبهی مناسبی برای او مهیا کن.
رهبر گرامی،
همهی ما قبول داریم که شما هوشمندیها و درایتهای موثری را به روان جامعه جاری فرمودید، اما شرمندهام که فراتر از دوستان و دوستداران شما، که عمدتا از بهرهمندان رهبری شمایند، جماعتی نیز از شما به خدا شکوه خواهند کرد. من، از باب دوستی و رفاقت، و از باب فردای نیکی که برای شما آرزو دارم، شمارگانی از این شکوهها را برای شما واگویه میکنم تا مگر در این فرصت باقیمانده، خود را برای پاسخگویی به مطالبات رها ماندهی مردم در پیشگاه عدل خدا آماده کنید. با این اشارت، که دستگاه حسابگری خدای متعال، خود به ذات رفتار ما و شما واقف است، و ابراز رضایت و شکایت مردمان، تنها تراشهی نوری است از عدالت او تا حجت برهمگان ما و شما تمام شود. از زبان شخص شما بارها و بارها شنیدهایم که: مراقب "حق النّاس" باشید. هرآنچه که من در اینجا از شکواییهی مردمانمان در محشر عدل خدا برمیشمرم، گزیدهای از میلیونها حق پنهان و آشکاری است که شما چه بخواهید و چه نخواهید، باید بدانها پاسخ گویید.
شاید دوستان چشم بستهی حضرت شما که در دستگاههای قضایی و امنیتی به انجام وظیفه مشغولند، از نمونهی پرسشهایی که من برای شما آوردهام برآشوبند و با من آن کنند که با صدها بیگناه کرده و میکنند، شما اما بزرگوارانه به آنها بفرمایید: چه نوریزاد را خاموش کنید و چه نکنید، و چه او را به داغ و درفش بسپرید و چه به تبعید و آوارگیاش دراندازید، من خامنهای در فردای حسابرسی نافذ خدا با همین پرسشها مواجهم. او را رها کنید که او حق دوستی را با من بجای آورده و مرا از فردای بیکسیام باخبر کرده است. پس با این مقدمه، شما را به عرصهی محشر میبرم. به همان بلندی مشرف. شما هستید و مردمان معترض. و خدایی که قاضی منصف این عرصه حساس و حتمی است.
درآن وادی پراضطراب، شاکیان شما از شما به خدا شکوه خواهند کرد و ندا در خواهند داد:
۱- ای خدا، سیّدعلی خامنهای، در کنار خوبیهایی که باید میداشت و داشت، و با کارهای خوبی که باید انجام میداد و داد، از همان بدو رهبری اما، برطبل تفرقهی آحاد مردمان کوفت و با علم کردن بیرق "خودی و غیرخودی" جامعه را رو به انشقاق هرچه بیشتر شتاب داد. وی، هیچ گاه به ما که موافق او و کارهای او نبودیم، روی خوش نشان نداد و تا توانست، راههای عبور مارا مسدود کرد. خدایا، مگرنه این که او، علاوه برآن که رهبر موافقان خودبود، رهبر ما مخالفان و منتقدان خود نیز بود؟ از او بپرس چرا حق رهبری را دربارهی ما مخالفان ادا نکرد؟ چرا بیهوده ما را به تنگنای دشمنی درانداخت؟ چرا حقوق ما را به هیچ گرفت؟ چرا درهمه جا، گزینشگران او، راه را بر ما و برفرزندان ما بستند و حیثیت اجتماعی و شهروندی ما را منکر شدند؟
۲- خدایا، دورهی طولانی رهبری سیّدعلی خامنهای، مرهون همراهی و همدلی ما مردمان ایران بود. او - سیدعلی - هیچ گاه از جانب ما مردم به مشکلی که ناشی از عدم همراهی ما باشد، درنیفتاد. ما ایرانیان، جز همراهی با هرآنچه که او میخواست و بدان متمایل بود، دغدغهای نداشتیم. اما عجبا که درهمان سالهای رهبری او، جو جامعه، به لایههای تودرتوی خوف و هراس آلوده شد. جمعی از مردمان، به خاطر کمترین اعتراض و نقد از بزرگان تحمیلی، به حبس و شکنجه درمیافتادند و دچار آسیبهای روانی و اجتماعی فراوان میشدند. شبها و روزهای خانوادههای بسیاری، در متن اضطراب سپری میشد. تا بدانجا که: امنیت روانی جامعه مخدوش گردید. فضای تلخ پلیسی، جان جامعه را خراشید. امنیتی هم اگر بود، برای موافقان او بود. نصیب مخالفان، گرچه نخبه و برجسته و کاردان و کارآمد، جز هراس، هیچ نبود.
۳- خدایا، در دورهی رهبری سیّدعلی، قانون، و تن سپردن مسئولان به قانون، خوار و خفیف شد. خواص، از قانون، نردبانی برای بالا رفتن از فرصتها پرداختند. یک فلک زده بینشان، بخاطر یک میلیون بدهی، به زندان حکومت میافتاد، اما رییس جمهور مطلوب او، و معاون اول رییس جمهور، و برخی از وزرا و مدیران دولتی او، با میلیاردها اختلاس و کلاشی، در ماراتن فریب مردم، دکمههای بیخ گلو را به رخ میکشیدند و به ریش قانون و به ریش مردم میخندیدند. همین قانون، درمجلس، فرش زیرپای نمایندگان بزدل مجلس میشد. تا در دستگاه قضایی توسط برخی از قاضیان مرعوب و رشوه خوار ذبح شود، و پوستش به دست جمعی از ماموران وزارت اطلاعات دریده گردد، و تا مایملکش، به یغمای آندسته از سپاهیانی رود که در چارچوب قانون میایستادند و هیکلش را رنگ میزدند.
۴- خدایا، در زمان رهبری سیّدعلی، کارهای خوب و فراوانی صورت گرفت، با آن همه اما، اعتیاد و بیکاری و مصرف فراوان، عضو موثری از شاکلهی کشور شد. آبروی کشور در سطح جهان، فروکشید و به انتهای جدول آبروداران جهان نزول کرد. علتش این بود که هم خود سیدعلی، و هم دولتمردان، و هم مجلسیان، و هم قاضیان، و هم پاسداران، و خلاصه: همه و همه، مشغلههایی پیدا کرده بودند که سخت مشغولشان کرده بود و فرصتی برای آنان باقی نمانده بود تا به سالم سازی فضای کلی جامعه بپردازند. وقتی هریک از اینان به کارهای متعددی گرفتاربودند، کسی نمیماند که به اعتیاد گستردهی مردان و زنان و جوانان کشور، و به بیکاری آنان، و به مصرف گرایی فراوان شان، و به کج رویهای مکررشانرسیدگی کند.
۵- در زمان سیّدعلی، خدایا، ریا و چاپلوسی و دروغ و مسئولیت ناپذیری مردم و مسئولان، به فرهنگی رایج منجر شد. مسئولان، پیوسته دروغ گفتند و کج رفتند، و مردم، با نگاه به آنان، از آنان آموختند: آنجا که فرد نامتعادلی چون رییس جمهور دروغ میگوید و پول و فرصت مردم را بالا میکشد و دوستان خود را نیز دراین حرامخواری و به باد دادن فرصتهای بیبازگشت کشور تهییج میکند، پس چرا آنان نخورند و مصرف نکنند و دروغ نگویند و دوستان و همکیشان خود را به نوا نرسانند.
۶- نخبگان، خدایا، به دلیل برسرکاربودن ناشایستگان و نالایقان، و به دلیل تخریب وجههی قانون، و به خاطر امنیتی که وارونه عربده میکشید، ناگزیر به خارج از کشور پناه بردند. و کشور، روز به روز، به فقر نخبگی درافتاد. کارهای محوری کشور برزمین ماند. مدیریت کودنانهی مبتنی بر نفتخواری، نشان داد که جز شعارهای سطحی سالبه سال، هیچ تحرک قابلی برای اقتصاد غیر نفتی کشور درکار نبود. خدایا بزرگان ما، ما را جوری تربیت کردند که جز مصرف و کم کاری و کج روی، دغدغهای نداشته باشیم. نخبهها رفته بودند و کشور، دربست در دست آنانی بود که با نخبگی نسبتی نداشتند. و همین آفت نخبهکشی و گرایش به بینخبگی، باعث شد که کارها بدست نااهلان و بیسوادان بیفتد و داراییهای کشور بهباد داده شود.
۷- خدایا، در زمان سیّدعلی، بویژه در اواخر عمر او، مردمان، که طبق قانون، از حق انتقاد و اعتراض و اعتصاب برخوردار بودند، هیچگاه فرصتی برای ابراز خواستههای خود نیافتند. کمترین تقلای نقد و اعتراض آنان بهحساب دشمنی و جاسوسی و براندازی گذارده میشد، و در حرکتی همه جانبه، همهی معترضان به شکنجه و زندان و انفرادی درمیافتادند، و در احکامی مضحک و از پیش مشخص، به سه سال و پنج سال و دهسال و اعدام، محکوم میشدند.
۸- خدایا، دیدی که خامنهای، درکنارهمهی خصلتهای خوبی که داشت، برای تداوم رهبریاش اما، مقولهای به اسم نظارت استصوابی را در انتخابات مجلس خبرگان باب کرد تا مبادا، نمایندهای مستقل و منتقد و صاحب رای، به آن مجلس راه یابد و به ساحت رهبری او و خطاهای رهبری او متعرض شود. نتیجه این شد که نقد از رهبری به گناهی نابخشودنی تغییر ماهیت داد و کسی را جرات اعتراض و ایراد و پرسش نماند. و باز نتیجه این شد که هالهای از تقدس به ساحت رهبری او راه یافت و بکلی سیدعلی را از دسترس ما مردم جدا کرد و به دور دستهای تقدس برد و بر سریر سروری نشاند. قدرت مطلقهای که او برای خود سامان داده بود، هرگز به کسی و جریانی اجازهی ورود به حریم آسیبشناسی خیرخواهانه رهبر نداد. نتیجه این شد که خلافکاری، به بدنهی بیمار و تبآلود ارکان اصلی کشور رسوخ کرد. و کسی نبود از کسی مطالبهی حق مردم کند. کشور سال به سال، از جهات گوناگون فروکشید و در زبالهی روابط تو درتوی مناسبات سخیف طایفگی فرورفت و پس کشید و با همهی هزینهها و شهیدها و آسیبها و زحمتها، بهجایی نیز نرسید.
۹- درادامهی این فروپاشیهای همه جانبه، به چهرهی کلی کشور نقابی از دروغ بسته شد. بنحوی که: صداو سیما، خشنترین دروغها را آذین بست، و وجههی ملی بودن خود را در سانسوری سراسیمه و گسترده، به فریبی مشمئزکننده تنزل داد. و سایر رسانهها نیز، به تلمبهای مانند شدند که از چاه آب، به جای آب، سرگینهای بویناک بیرون میکشیدند و جبّارانه آن را بر طبق نیاز مردم مینهادند.
۱۰- خدایا، سیّدعلی، رسما در دفاع از فرد کمخردی چون احمدی نژاد به میدان رفت و سیمای مستقل رهبری خود را خرج او کرد تا بهزعم خویش حفظ نظام را که از اوجب واجبات بود، جامعیت بخشد. و حال آن که، حفظ نظامی که تا گلو در پلشتی و دروغ و فریب و ورشکستگی فرورفته بود، جفا به مقام خداوندگاری تو، و جفا به ما مردم و نسلهای بعدی ما بود. باید آن نظام آلوده به دروغ، جایش را به یک نظام درست میداد اما خامنهای راه را بر هرگونه تغییر بست تا بساط قدرت، همچنان در اختیار او باشد.
۱۱- خدایا، در زمان دراز رهبری سیّدعلی، نمایندگان روحانی او، به هرکجای مقدّرات جامعه سر فرو بردند و بیآنکه مسئولیتی بپذیرند، در بایدها و نبایدها و حیثیات کلی کشور دخالت کردند. و چون سواد و آگاهی و تخصصی درآن امور نداشتند، روند اوضاع کشور را به قهقرا بردند. سال به سال، کشور، به لحاظ علمی، و به لحاظ توسعه و رشد در موازین حقوقی و اجتماعی و فرهنگی، فروکشید. تا آن که در انتهای رهبری او، جمهوری اسلامی ایران، در کنار کشورهای ورشکسته، به آمار جهانی راه یافت. اختناق و سانسور و حقپوشی، به رویهای متداول بدل شد. هم درمیان مردم، و هم حتی در میان روحانیان. روحانیتی که جذابیت منبر و خطابهاش در آزادگیاش بود، و در سخنوری شورانگیز و منتقادانه و روشنگرانهی او، به آنچنان بهتی از ترس و خط قرمزهای حکومتی در افتاد که درمنبر او هیچ فصل مشترکی از درد و داغ مردمان مشاهده نشد. این بهت ناشی از ترس، بهخانهی معنوی روحانیان که حوزههای علمیه باشد نیز راه یافت و از او چهرهای مخوف پرداخت. هیچ روحانی مستقلی پیدا نشد که ترس را زیر پا بگذارد و سخن از بغضها و دردهای مردم بگوید و انگشت بر نقد مراجع و حوزهها و حاکمیت بگذارد. روحانیتی که هویتش در استقلال و عدم وابستگیاش به حکومتها بود، به آنچنان روزی از بیهویتی دچار شد که جز روحانیان مجیزگو را فرصت منبر و تبلیغ نماند. چرا که روحانیان منتقد، به اسم منافق، از گردونهی مجامع و حوزههای علوم دینی کنار گذارده میشدند. درعوض، مداحان سطحی و فریبکار، فرصت جولان یافتند و طی سالهای متمادی، بلایی برسر اسلام و شرافت دینی مردم آوردند که اگر کینه توزترین دشمنان اسلام نیز به واژگونی تشیع در کشورما اراده داشتند، هرگز به این سهولت به آرزوی خود نمیرسیدند.
۱۲ - خدایا، سیدعلی، با گماردن افرادسست و بیدانشی چون شیخ محمد یزدی بر راس دستگاه قضا، حیثیت قضا و قضاوت را در کشور ما به خاک انداخت. در کشورهای کافر دنیا، عدالت ناشی ازقانون، حتی به رییس جمهور و دولت و بزرگان آن کشور میپرداخت و به محض تشخیص خطا، آنان را از بلندای قدرت به زیر میکشید. اما در کشور ما، قانون و قضا، به طنزی بدل شد که جز شوخی از آن چیزی مستفاد نمیشد. ظاهراهمگان، وبویژه بزرگان، راههای گریز و دور زدن قانون را به خوبی دریافته بودند و دلیلی برای هراس از گرفتاری نداشتند. آنچنان که گویا جمعی از قاضیان به رشوه، و جمعی به نابخردی، و جمعی به انتشار نکبت در دستگاه قضا مامور شده بودند. و در آن میان، از دست قاضیان صادق و قلیل نیز کاری ساخته نبود. اوج فلاکت دستگاه قضا آنجا پا گرفت که روحانی خالیالذهنی چون صادق لاریجانی به حکم سیدعلی برمسند قاضی القضاتی کشور نشست. در طول تاریخ و در همه جای دنیای فهم، قاضی القضات به کسی گفته و میگویند که در کار قضا و قضاوت، هم بلحاظ علمی، و هم از حیث تجربه، کارآمد قاضیان و کارکشتگان دستگاه قضا بوده باشد. اما این شیخ، بدون این که ذرهای تجربه، و ذرهای دانش قضایی داشته باشد، برمسندی نشست که هرگز مستحقش نبود. وی، نیامده آستینها را بالا زد و گوش بفرمان شد و هرچه را که ماموران وزارت اطلاعات و پاسداران امنیتی به او دستور فرمودند، در دستور کار خود قرارداد و برای اولین بار در تاریخ قضا و قضاوت، به خلق جرمهایی مبادرت ورزید که از فرط سستی، کودکان را نیز به خنده وامیداشت. اما همین جرمهای خنده دار، باعث شد که با امضای این شیخ قضاوت نکرده و قضاوت ندیده، ناگهان صدها مرد جوان و پیر و زن و دختر به زندانهای انفرادی و شکنجه درافتادند. خدایا، ما به چشم خود دیدیم که انسانیت، در آن ژولیدگی قضایی، چگونه به هیچ گرفته شد، و عدالت وعلی و اولاد علی، و همهی آموزههای دینی، به اسم دین چگونه به مسلخ برده شدند.
۱۳- البته خدا، درهمهی این سالها، سیدعلی، فرهنگ شعارگویی و شعارخواری را در جامعهی ما به اعلا درجه رساند. تا توانست، با الفاظی تند و گزنده، و با ادبیاتی که دورهاش سپری شده بود، با قدرتهای برتر جهان سخن گفت. بیآن که پا به پای مرگ برآمریکاهای مکررش، در داخل، مقدمات درستی و عدل و انصاف و کار و تولید و معیشت و رشد و توسعه و بالندگی را فراهم آورد. این ادبیات، از گنجینهی داراییهای خود، فرد منطبقی چون احمدینژاد را برگزید و برکشید و برمسند نشاند تا بلندگوی شعارگویی فعالتر شود، و سفرهی شعارخواری عوام، باهمهی فلاکتی که گرفتارش بودند، آذین یابد. این شعارها، کشور ما را بر صدر جدول نفرت مردمان جهان نشاند. هرکجا در هر نقطه از جهان فهم، تا اسم ما ایرانیان شنیده میشد، ای خدا، بیآن که دیرینگی چند هزار سالهی ما، و داراییهای علمی و فرهنگی ما متبادر شود، تندی و عبوسی و هیمنهی تروریستی ما تبلیغ میشد.
۱۴- خدایا، ما از همین صحرای محشر، با صدای بلند اعلام میداریم: ماموران سید علی ممکن است از مطالعهی این نوشته برآشوبند و برای نویسندهی صادق آن برنامهای تدارک ببینند. به آنان بگو که اگر نوریزاد در زمان علی (ع) بود و این نامه را از سرخیرخواهی و حتی انتقاد صرف برای او مینوشت، با آغوش گشودهی علی و یاران او مواجه میشد و هرگز کسی متعرض او نمیشد. اما چرا در جامعهی ما، علی و اولاد علی، برای حکومتی هزینه شدند که نسبتی با عدل و سیرهی علی نداشت اما مرتب از علی سخن میگفت و از همگان انتظار همراهی داشت و همگان را نیز به عاقبت کوفیان و خائنان کوفه احاله میداد.
۱۵ - خدایا، سیّدعلی، با همهی مراتب علمیاش، و با همهی زیرکی و شم شریف سیاسیاش، و با همهی ذکاوتهای منحصر بفردش، بیآن که خود به عاقبت رفتارش بیندیشد، به برآوردن قدرتی مخوف و پنهانی دست برد. سپاه را که باید از مراودات سیاسی و اقتصادی و اطلاعاتی به دور میبود، به هرکجای مواضع کشور نفوذ داد و مستقیما دایرهی سیاست را که به سلامت روانی آحاد مردم و برجستگان سیاسی کشور محتاج است، به قمه و کلت و ضرب و شتم و زندان و شکنجه آلوده کرد. به موازات دستگاه رسمی وزارت اطلاعات، سپاه را واداشت تا او نیز به کارهای اطلاعاتی و امنیتی ورود کند و بساط موازی و مشرف بر وزارت اطلاعات را درهمه جا بگستراند. این قدرت پنهان، هم خود قاچاقچی فعالی بود و سالانه میلیاردها دلار از مبادی رسمی و غیررسمی به واردات کالا مبادرت میکرد، و هم با کلت و بیسیم و مسلسل خود در مناقصههای اقتصادی شرکت مینمود و در همه جانیز برندهی بلامنازعهی این مناقصهها بود، و هم به تنظیم روان امنیتی کشور - آنگونه که خود میخواست - دست میبرد.
مشغلههای این چنینی، ای خدا، باعث شد که سیّدعلی، هرگز به میزان مصرف مواد مخدر در کشورش که در صدر جدول جهانی بود، نیندیشد. و همچنین، هیچگاه به رواج تن فروشی دخترکان و زنان سرزمینش، و به فروپاشی روال رایج فعالیتهای اقتصادی مردمش، و به اسلامی که زیر دست و پای ماموران قلدر و بیخرد، و مسئولان بیکفایت، و قاضیان مرعوب و ناسالم پرپر میزد و استمداد میطلبید، توجه نکند.
۱۶- تا این که ندانم کاریها و شعارگوییها و فریبکاریهای فرد نالایقی چون احمدینژاد، سرنوشت سوزناک ما را به تحریم و تقبیح و تحقیر جهانی درانداخت. بله ای خدا، جهانیان، با هر نیت و با هر آواری که برای ما تدارک دیده بودند، در تحریم همه جانبهی ما متحد شدند. التماسهای پنهان و آشکار رییس جمهور آشفته حال ما به جایی نرسید. تا این که متحدان جهانی، با همین تحریمهای همه جانبه، بساط کاذب برقراری و برپایی ما را برچیدند و برزمین گرممان کوفتند.
رهبرگرامی ما،
کامتان شیرین. اگر که، از مطالعهی این نوشته کامتان تلخ شده است. ما به همگان، و حتی به کودکانمان آموختهایم: دوستی در صداقت است، گر چه تلخ. اگر مرا بنا بر چاپلوسی و فریب بود، شما را با الفاظی نرم و سراسر مداحانه میستودم. اما چه کنم که هنوز شما را دوست دارم و به نام نیک شما در پهنهی تاریخ این سرزمین، سخت مشتاقم. پس، این آخرین نوشتهای است که مستقیم، رو به شما مینویسم. و خود، به عاقبت تلخ آن واقفم. چرا که ماموران و قاضیان گوش بفرمان ما، در کار خود استادند. آنان نیک میدانند چگونه یک معترض و منتقد را با شکنجه و فحشهای ناموسی به تنگنای روحی و روانی دراندازند. من همهی این ابتلائات آتی را بجان میپذیرم تا صدای سخن خود را به گوش حضرت شما برسانم.
ای کاش بعد از پنج نامهای که چه در بیرون زندان و چه از داخل زندان برای جنابعالی نوشتم، مرا فرا میخواندید و برمن میآشفتید که فلانی، تو را چه میشود؟ مرگت چیست؟ و من، با شما، نه از فرصتهای از کف رفته، نه از بسیج و سپاه واژگون شده، نه از بنبست حتمی و فروپاشی عنقریب، نه از مردم از کف رفته، نه از فلاکت جهانی مردمان ایران، بلکه از ضربههایی میگفتم که بر درخانهی شما میخورد و شما آنها را نمیشنوید. و آن، ضربههای کف دست مرگ است که بر خانهی دل ما و شما میخورد و ما بیاعتنا به او، سر به کار دلخواه خود فرو بردهایم. بله رهبر گرامی، مرگ، بیگمان سر خواهد رسید، و ما و شما را به کام خود فرو خواهد کشاند. جنازهی ما را که ناشناس و بیکس و کاریم، باشتاب، به آغوش سرد گور میسپرند، وجنازهی شما را که معروف عالمید، مردمان بیشمار، بر سر دست میبرند و اشک ریزان و بر سرزنان، جلوی چشم صدها دوربین و صدها خبرنگار و صدها میهمان خارجی، در آرامگاه ابدیتان مینهند.
رهبرگرامی ما،
این که "آخرین نامه" را به این نوشته عنوان دادهام، نه از این روی است که امیدم از شما و اصلاح امور کشور سلب شده است، بلکه آرزو دارم در این روزهای پایانی عمر، نام نیکی از خود به یادگار گذارید و خطاهای رفته را به سامان خویش باز آورید. فردا، مردم از ما که بینشان و بیآوازهایم، هیچ نخواهند گفت، اما از شما، به محافل مردمان، سخنان فراوانی راه خواهد یافت. آنان با غرور خواهند گفت : خامنهای، رهبری فهیم و با خرد بود. گرچه در مقطعی از اواخر عمرش، رشتههای ادارهی کشور از دستش به در رفت و خسارتها بالا گرفت، در سالهای بعد اما، وی به مجاهدتی شبانه روز پرداخت. دلهای رمیده را از هر سو برسر سفرهی همدلی باز آورد و برای ایرانیان پراکنده آغوش گشود. اشکها را سترد. قدرتهای در سایه را از هرکجای کشور به زیر کشید. به نمایندگان مردم اقتدار بخشود. خود را، همچون نلسون ماندلا، از منصبهای کلیدی کشور کنار کشاند و راه را بر حاکمیت قانون هموار ساخت. بساط رابطههای مخوف را برچید. آدمهای کم خرد خانه کرده بر مسندها را به زیر آورد و برجستگان و شایستگان را برسر کارها گمارد. مرز مضحک میان خودی و غیرخودی را محو کرد و شرافت مخدوش ایران وایرانی را ترمیم کرد و برکشید.
آری رهبر گرامی،
همهی ما دوست داریم شما را بربلندای سربلندی ببینیم و نام نیک شما را بر تارک همارهی تاریخ سرزمین خویش تماشا کنیم. شما اکنون، در دوقدمی یک چنین افق مبارکی ایستادهاید. دراین یک سال گذشته، مردمان ما توسط همان قدرتهای در سایه، به آسیب و تفرقه و انشقاقی بزرگ دچار شدهاند. به امید روزی در همین نزدیکیها، که با درایت شما، همهی دورنگیها به یک رنگی، و همهی جداییها به یکتایی منجر شود. و این، ممکن نخواهد شد الا با به بازی گرفتن فهم مردمان. حکومتی که بر جهل مردمان خویش خانه بسازد، شایستهی حتمی فروپاشی است. و شما نیک تر از ما میدانید که: ما را جز به فرا بردن فهمها، و اعتنا بخشودن به خواست مردمانمان چارهای نیست.
رهبرگرامی،
اگر پرسش شما این است که از کجا میتوان آغاز کرد، پاسخ میدهم: به یک دستور شریف شما همهی زندانیان بیگناه ما به آغوش عزیزان خویش باز میگردند. این همان بارقهی پربرکتی است که امید بارش آن را به شما دل بستهایم. مابقی راه را خود خدا پیش روی شما خواهد گشود. و من، نام نیک شما را میبینم که مردمان ما با غرور بر زبان میآورند و بدان مباهات میکنند. یاعلی!
فرزند شما: محمد نوری زاد
بیست مرداد هشتاد و نه
منبع خبر : گاه نوشت محمدنوري زاد
مرگ، بیگمان سرخواهد رسید، و ما را وشما را به کام خود فروخواهد کشید. جنازهی ما را که ناشناس و بیکس وکاریم، با شتاب، به آغوش سرد گور میسپرند، و جنازهی شما را که معروف عالمید، مردمان بیشمار، برسردست میبرند و اشکریزان و برسرزنان، جلوی چشم صدها دوربین و صدها خبرنگار و صدها میهمان خارجی، در آرامگاه ابدی تان مینهند. مزار ما، گذرگاه باد و باران و محل تابش آفتاب داغ میشود، و مزار شما، با گنبد و بارگاهی مجلل، با تالارها و شبستانها و رواقها و صحنها و هتلها و دانشگاهها و حوزههای علمیه، و با فروشگاهها و کتابخانهها و بوستانهایی پراز گل و گیاه، آذین خواهد یافت.
ما، که غریب و گم گشتهایم، زود از خاطرهها محو خواهیم شد، شما اما، که از ساماندهندگان بخشهایی از تاریخ این سرزمیناید، تا روزگاران دراز برسر زبانها خواهید بود. باهرآنچه که ما نخواهیم داشت، و با همهی آنچه که شما خواهید داشت، یک سرنوشت مشترک، ما را و شما را به هم پیوند میزند. و آن: پوسیدن و خوراک مار و مور شدن جسمهایمان، و پاسخ گویی به رفتار و اعمال دنیاویمان در سرای باقی است. و باز این که: ترازوی دقیق و مویین خدا، به یک جهش، تکلیف خرد و کلان ما بینشانان را مشخص میکند، و تعیین تکلیف شما، به خاطر مسئولیتهای فراوانتان به درازا خواهد کشید.
گرچه در دستگاه سریع الحساب خدا، زمان به کشداری ایام عمر ما نخواهد بود، با شما اما، تا به ریز ریز امضاها وامرونهیها و خندهها و اخمها و طردها و جذبهایتان رسیدگی نشود، زمانبر شما به کندی گامهای مور، گذر خواهد کرد.
ما را و شما را یک به یک بر بلندیهای محشر میایستانند تا راضیان و نا راضیان با عبور از مقابل ما، ما را و شما را شناسایی کنند و فریاد هواخواهی و دادخواهی سردهند. ما را که آوازهای با ما نیست، مردمان فراوانی نخواهند شناخت، شما را اما دوستان راضی،و شاکیان ناراضی بسیار خواهد بود.
دوستان و دوستداران شما، از نیکیهای شما خواهند گفت. که:
خدایا، ما شاهد بودیم که سیّد علی خامنهای، سخنوری شجاع و نترس و صاحب نفوذ بود. ما را در همه حال به تقوای الهی دعوت مینمود. صدای خوشی در نماز داشت. از مال دنیا هیچ برای خود برنداشت. یک تنه دست به گلوی آمریکا و اسراییل فشرد و جلوی چشم مردمان دنیا، با این زورگویان خدانشناس درافتاد. سید عزیز، کشور ما را از هزار توی فتنهها عبور داد و به هر بهانه، ما را از دشمنان در کمین با خبرکرد و برحذر ساخت. در زمان دراز رهبری او، کشور ما گرچه در فقر و فساد ریشهداری دست و پا میزد، همزمان اما از سلولهای بنیادین به شلیک موشکهای یک و دو و سهی شهاب، و از آنجا به غنیسازی اورانیوم، و از آنجا به پرتاب ماهوارهی امید، و حتی به پیروزی حزبالله لبنان در جنگ ۳۳ روزه براسراییل دست یافت. ما ای خدا، در زمان رهبری او، از انزوای فقر به درآمدیم و به نوا رسیدیم. خدایا، ما که در دنیا از او، و از رهبری او خوش و خشنود بودیم، تو نیز بیا و از او راضی باش و حساب و کتاب دنیا را بر او آسان بگیر و در بهشت خودت جا و مرتبهی مناسبی برای او مهیا کن.
رهبر گرامی،
همهی ما قبول داریم که شما هوشمندیها و درایتهای موثری را به روان جامعه جاری فرمودید، اما شرمندهام که فراتر از دوستان و دوستداران شما، که عمدتا از بهرهمندان رهبری شمایند، جماعتی نیز از شما به خدا شکوه خواهند کرد. من، از باب دوستی و رفاقت، و از باب فردای نیکی که برای شما آرزو دارم، شمارگانی از این شکوهها را برای شما واگویه میکنم تا مگر در این فرصت باقیمانده، خود را برای پاسخگویی به مطالبات رها ماندهی مردم در پیشگاه عدل خدا آماده کنید. با این اشارت، که دستگاه حسابگری خدای متعال، خود به ذات رفتار ما و شما واقف است، و ابراز رضایت و شکایت مردمان، تنها تراشهی نوری است از عدالت او تا حجت برهمگان ما و شما تمام شود. از زبان شخص شما بارها و بارها شنیدهایم که: مراقب "حق النّاس" باشید. هرآنچه که من در اینجا از شکواییهی مردمانمان در محشر عدل خدا برمیشمرم، گزیدهای از میلیونها حق پنهان و آشکاری است که شما چه بخواهید و چه نخواهید، باید بدانها پاسخ گویید.
شاید دوستان چشم بستهی حضرت شما که در دستگاههای قضایی و امنیتی به انجام وظیفه مشغولند، از نمونهی پرسشهایی که من برای شما آوردهام برآشوبند و با من آن کنند که با صدها بیگناه کرده و میکنند، شما اما بزرگوارانه به آنها بفرمایید: چه نوریزاد را خاموش کنید و چه نکنید، و چه او را به داغ و درفش بسپرید و چه به تبعید و آوارگیاش دراندازید، من خامنهای در فردای حسابرسی نافذ خدا با همین پرسشها مواجهم. او را رها کنید که او حق دوستی را با من بجای آورده و مرا از فردای بیکسیام باخبر کرده است. پس با این مقدمه، شما را به عرصهی محشر میبرم. به همان بلندی مشرف. شما هستید و مردمان معترض. و خدایی که قاضی منصف این عرصه حساس و حتمی است.
درآن وادی پراضطراب، شاکیان شما از شما به خدا شکوه خواهند کرد و ندا در خواهند داد:
۱- ای خدا، سیّدعلی خامنهای، در کنار خوبیهایی که باید میداشت و داشت، و با کارهای خوبی که باید انجام میداد و داد، از همان بدو رهبری اما، برطبل تفرقهی آحاد مردمان کوفت و با علم کردن بیرق "خودی و غیرخودی" جامعه را رو به انشقاق هرچه بیشتر شتاب داد. وی، هیچ گاه به ما که موافق او و کارهای او نبودیم، روی خوش نشان نداد و تا توانست، راههای عبور مارا مسدود کرد. خدایا، مگرنه این که او، علاوه برآن که رهبر موافقان خودبود، رهبر ما مخالفان و منتقدان خود نیز بود؟ از او بپرس چرا حق رهبری را دربارهی ما مخالفان ادا نکرد؟ چرا بیهوده ما را به تنگنای دشمنی درانداخت؟ چرا حقوق ما را به هیچ گرفت؟ چرا درهمه جا، گزینشگران او، راه را بر ما و برفرزندان ما بستند و حیثیت اجتماعی و شهروندی ما را منکر شدند؟
۲- خدایا، دورهی طولانی رهبری سیّدعلی خامنهای، مرهون همراهی و همدلی ما مردمان ایران بود. او - سیدعلی - هیچ گاه از جانب ما مردم به مشکلی که ناشی از عدم همراهی ما باشد، درنیفتاد. ما ایرانیان، جز همراهی با هرآنچه که او میخواست و بدان متمایل بود، دغدغهای نداشتیم. اما عجبا که درهمان سالهای رهبری او، جو جامعه، به لایههای تودرتوی خوف و هراس آلوده شد. جمعی از مردمان، به خاطر کمترین اعتراض و نقد از بزرگان تحمیلی، به حبس و شکنجه درمیافتادند و دچار آسیبهای روانی و اجتماعی فراوان میشدند. شبها و روزهای خانوادههای بسیاری، در متن اضطراب سپری میشد. تا بدانجا که: امنیت روانی جامعه مخدوش گردید. فضای تلخ پلیسی، جان جامعه را خراشید. امنیتی هم اگر بود، برای موافقان او بود. نصیب مخالفان، گرچه نخبه و برجسته و کاردان و کارآمد، جز هراس، هیچ نبود.
۳- خدایا، در دورهی رهبری سیّدعلی، قانون، و تن سپردن مسئولان به قانون، خوار و خفیف شد. خواص، از قانون، نردبانی برای بالا رفتن از فرصتها پرداختند. یک فلک زده بینشان، بخاطر یک میلیون بدهی، به زندان حکومت میافتاد، اما رییس جمهور مطلوب او، و معاون اول رییس جمهور، و برخی از وزرا و مدیران دولتی او، با میلیاردها اختلاس و کلاشی، در ماراتن فریب مردم، دکمههای بیخ گلو را به رخ میکشیدند و به ریش قانون و به ریش مردم میخندیدند. همین قانون، درمجلس، فرش زیرپای نمایندگان بزدل مجلس میشد. تا در دستگاه قضایی توسط برخی از قاضیان مرعوب و رشوه خوار ذبح شود، و پوستش به دست جمعی از ماموران وزارت اطلاعات دریده گردد، و تا مایملکش، به یغمای آندسته از سپاهیانی رود که در چارچوب قانون میایستادند و هیکلش را رنگ میزدند.
۴- خدایا، در زمان رهبری سیّدعلی، کارهای خوب و فراوانی صورت گرفت، با آن همه اما، اعتیاد و بیکاری و مصرف فراوان، عضو موثری از شاکلهی کشور شد. آبروی کشور در سطح جهان، فروکشید و به انتهای جدول آبروداران جهان نزول کرد. علتش این بود که هم خود سیدعلی، و هم دولتمردان، و هم مجلسیان، و هم قاضیان، و هم پاسداران، و خلاصه: همه و همه، مشغلههایی پیدا کرده بودند که سخت مشغولشان کرده بود و فرصتی برای آنان باقی نمانده بود تا به سالم سازی فضای کلی جامعه بپردازند. وقتی هریک از اینان به کارهای متعددی گرفتاربودند، کسی نمیماند که به اعتیاد گستردهی مردان و زنان و جوانان کشور، و به بیکاری آنان، و به مصرف گرایی فراوان شان، و به کج رویهای مکررشانرسیدگی کند.
۵- در زمان سیّدعلی، خدایا، ریا و چاپلوسی و دروغ و مسئولیت ناپذیری مردم و مسئولان، به فرهنگی رایج منجر شد. مسئولان، پیوسته دروغ گفتند و کج رفتند، و مردم، با نگاه به آنان، از آنان آموختند: آنجا که فرد نامتعادلی چون رییس جمهور دروغ میگوید و پول و فرصت مردم را بالا میکشد و دوستان خود را نیز دراین حرامخواری و به باد دادن فرصتهای بیبازگشت کشور تهییج میکند، پس چرا آنان نخورند و مصرف نکنند و دروغ نگویند و دوستان و همکیشان خود را به نوا نرسانند.
۶- نخبگان، خدایا، به دلیل برسرکاربودن ناشایستگان و نالایقان، و به دلیل تخریب وجههی قانون، و به خاطر امنیتی که وارونه عربده میکشید، ناگزیر به خارج از کشور پناه بردند. و کشور، روز به روز، به فقر نخبگی درافتاد. کارهای محوری کشور برزمین ماند. مدیریت کودنانهی مبتنی بر نفتخواری، نشان داد که جز شعارهای سطحی سالبه سال، هیچ تحرک قابلی برای اقتصاد غیر نفتی کشور درکار نبود. خدایا بزرگان ما، ما را جوری تربیت کردند که جز مصرف و کم کاری و کج روی، دغدغهای نداشته باشیم. نخبهها رفته بودند و کشور، دربست در دست آنانی بود که با نخبگی نسبتی نداشتند. و همین آفت نخبهکشی و گرایش به بینخبگی، باعث شد که کارها بدست نااهلان و بیسوادان بیفتد و داراییهای کشور بهباد داده شود.
۷- خدایا، در زمان سیّدعلی، بویژه در اواخر عمر او، مردمان، که طبق قانون، از حق انتقاد و اعتراض و اعتصاب برخوردار بودند، هیچگاه فرصتی برای ابراز خواستههای خود نیافتند. کمترین تقلای نقد و اعتراض آنان بهحساب دشمنی و جاسوسی و براندازی گذارده میشد، و در حرکتی همه جانبه، همهی معترضان به شکنجه و زندان و انفرادی درمیافتادند، و در احکامی مضحک و از پیش مشخص، به سه سال و پنج سال و دهسال و اعدام، محکوم میشدند.
۸- خدایا، دیدی که خامنهای، درکنارهمهی خصلتهای خوبی که داشت، برای تداوم رهبریاش اما، مقولهای به اسم نظارت استصوابی را در انتخابات مجلس خبرگان باب کرد تا مبادا، نمایندهای مستقل و منتقد و صاحب رای، به آن مجلس راه یابد و به ساحت رهبری او و خطاهای رهبری او متعرض شود. نتیجه این شد که نقد از رهبری به گناهی نابخشودنی تغییر ماهیت داد و کسی را جرات اعتراض و ایراد و پرسش نماند. و باز نتیجه این شد که هالهای از تقدس به ساحت رهبری او راه یافت و بکلی سیدعلی را از دسترس ما مردم جدا کرد و به دور دستهای تقدس برد و بر سریر سروری نشاند. قدرت مطلقهای که او برای خود سامان داده بود، هرگز به کسی و جریانی اجازهی ورود به حریم آسیبشناسی خیرخواهانه رهبر نداد. نتیجه این شد که خلافکاری، به بدنهی بیمار و تبآلود ارکان اصلی کشور رسوخ کرد. و کسی نبود از کسی مطالبهی حق مردم کند. کشور سال به سال، از جهات گوناگون فروکشید و در زبالهی روابط تو درتوی مناسبات سخیف طایفگی فرورفت و پس کشید و با همهی هزینهها و شهیدها و آسیبها و زحمتها، بهجایی نیز نرسید.
۹- درادامهی این فروپاشیهای همه جانبه، به چهرهی کلی کشور نقابی از دروغ بسته شد. بنحوی که: صداو سیما، خشنترین دروغها را آذین بست، و وجههی ملی بودن خود را در سانسوری سراسیمه و گسترده، به فریبی مشمئزکننده تنزل داد. و سایر رسانهها نیز، به تلمبهای مانند شدند که از چاه آب، به جای آب، سرگینهای بویناک بیرون میکشیدند و جبّارانه آن را بر طبق نیاز مردم مینهادند.
۱۰- خدایا، سیّدعلی، رسما در دفاع از فرد کمخردی چون احمدی نژاد به میدان رفت و سیمای مستقل رهبری خود را خرج او کرد تا بهزعم خویش حفظ نظام را که از اوجب واجبات بود، جامعیت بخشد. و حال آن که، حفظ نظامی که تا گلو در پلشتی و دروغ و فریب و ورشکستگی فرورفته بود، جفا به مقام خداوندگاری تو، و جفا به ما مردم و نسلهای بعدی ما بود. باید آن نظام آلوده به دروغ، جایش را به یک نظام درست میداد اما خامنهای راه را بر هرگونه تغییر بست تا بساط قدرت، همچنان در اختیار او باشد.
۱۱- خدایا، در زمان دراز رهبری سیّدعلی، نمایندگان روحانی او، به هرکجای مقدّرات جامعه سر فرو بردند و بیآنکه مسئولیتی بپذیرند، در بایدها و نبایدها و حیثیات کلی کشور دخالت کردند. و چون سواد و آگاهی و تخصصی درآن امور نداشتند، روند اوضاع کشور را به قهقرا بردند. سال به سال، کشور، به لحاظ علمی، و به لحاظ توسعه و رشد در موازین حقوقی و اجتماعی و فرهنگی، فروکشید. تا آن که در انتهای رهبری او، جمهوری اسلامی ایران، در کنار کشورهای ورشکسته، به آمار جهانی راه یافت. اختناق و سانسور و حقپوشی، به رویهای متداول بدل شد. هم درمیان مردم، و هم حتی در میان روحانیان. روحانیتی که جذابیت منبر و خطابهاش در آزادگیاش بود، و در سخنوری شورانگیز و منتقادانه و روشنگرانهی او، به آنچنان بهتی از ترس و خط قرمزهای حکومتی در افتاد که درمنبر او هیچ فصل مشترکی از درد و داغ مردمان مشاهده نشد. این بهت ناشی از ترس، بهخانهی معنوی روحانیان که حوزههای علمیه باشد نیز راه یافت و از او چهرهای مخوف پرداخت. هیچ روحانی مستقلی پیدا نشد که ترس را زیر پا بگذارد و سخن از بغضها و دردهای مردم بگوید و انگشت بر نقد مراجع و حوزهها و حاکمیت بگذارد. روحانیتی که هویتش در استقلال و عدم وابستگیاش به حکومتها بود، به آنچنان روزی از بیهویتی دچار شد که جز روحانیان مجیزگو را فرصت منبر و تبلیغ نماند. چرا که روحانیان منتقد، به اسم منافق، از گردونهی مجامع و حوزههای علوم دینی کنار گذارده میشدند. درعوض، مداحان سطحی و فریبکار، فرصت جولان یافتند و طی سالهای متمادی، بلایی برسر اسلام و شرافت دینی مردم آوردند که اگر کینه توزترین دشمنان اسلام نیز به واژگونی تشیع در کشورما اراده داشتند، هرگز به این سهولت به آرزوی خود نمیرسیدند.
۱۲ - خدایا، سیدعلی، با گماردن افرادسست و بیدانشی چون شیخ محمد یزدی بر راس دستگاه قضا، حیثیت قضا و قضاوت را در کشور ما به خاک انداخت. در کشورهای کافر دنیا، عدالت ناشی ازقانون، حتی به رییس جمهور و دولت و بزرگان آن کشور میپرداخت و به محض تشخیص خطا، آنان را از بلندای قدرت به زیر میکشید. اما در کشور ما، قانون و قضا، به طنزی بدل شد که جز شوخی از آن چیزی مستفاد نمیشد. ظاهراهمگان، وبویژه بزرگان، راههای گریز و دور زدن قانون را به خوبی دریافته بودند و دلیلی برای هراس از گرفتاری نداشتند. آنچنان که گویا جمعی از قاضیان به رشوه، و جمعی به نابخردی، و جمعی به انتشار نکبت در دستگاه قضا مامور شده بودند. و در آن میان، از دست قاضیان صادق و قلیل نیز کاری ساخته نبود. اوج فلاکت دستگاه قضا آنجا پا گرفت که روحانی خالیالذهنی چون صادق لاریجانی به حکم سیدعلی برمسند قاضی القضاتی کشور نشست. در طول تاریخ و در همه جای دنیای فهم، قاضی القضات به کسی گفته و میگویند که در کار قضا و قضاوت، هم بلحاظ علمی، و هم از حیث تجربه، کارآمد قاضیان و کارکشتگان دستگاه قضا بوده باشد. اما این شیخ، بدون این که ذرهای تجربه، و ذرهای دانش قضایی داشته باشد، برمسندی نشست که هرگز مستحقش نبود. وی، نیامده آستینها را بالا زد و گوش بفرمان شد و هرچه را که ماموران وزارت اطلاعات و پاسداران امنیتی به او دستور فرمودند، در دستور کار خود قرارداد و برای اولین بار در تاریخ قضا و قضاوت، به خلق جرمهایی مبادرت ورزید که از فرط سستی، کودکان را نیز به خنده وامیداشت. اما همین جرمهای خنده دار، باعث شد که با امضای این شیخ قضاوت نکرده و قضاوت ندیده، ناگهان صدها مرد جوان و پیر و زن و دختر به زندانهای انفرادی و شکنجه درافتادند. خدایا، ما به چشم خود دیدیم که انسانیت، در آن ژولیدگی قضایی، چگونه به هیچ گرفته شد، و عدالت وعلی و اولاد علی، و همهی آموزههای دینی، به اسم دین چگونه به مسلخ برده شدند.
۱۳- البته خدا، درهمهی این سالها، سیدعلی، فرهنگ شعارگویی و شعارخواری را در جامعهی ما به اعلا درجه رساند. تا توانست، با الفاظی تند و گزنده، و با ادبیاتی که دورهاش سپری شده بود، با قدرتهای برتر جهان سخن گفت. بیآن که پا به پای مرگ برآمریکاهای مکررش، در داخل، مقدمات درستی و عدل و انصاف و کار و تولید و معیشت و رشد و توسعه و بالندگی را فراهم آورد. این ادبیات، از گنجینهی داراییهای خود، فرد منطبقی چون احمدینژاد را برگزید و برکشید و برمسند نشاند تا بلندگوی شعارگویی فعالتر شود، و سفرهی شعارخواری عوام، باهمهی فلاکتی که گرفتارش بودند، آذین یابد. این شعارها، کشور ما را بر صدر جدول نفرت مردمان جهان نشاند. هرکجا در هر نقطه از جهان فهم، تا اسم ما ایرانیان شنیده میشد، ای خدا، بیآن که دیرینگی چند هزار سالهی ما، و داراییهای علمی و فرهنگی ما متبادر شود، تندی و عبوسی و هیمنهی تروریستی ما تبلیغ میشد.
۱۴- خدایا، ما از همین صحرای محشر، با صدای بلند اعلام میداریم: ماموران سید علی ممکن است از مطالعهی این نوشته برآشوبند و برای نویسندهی صادق آن برنامهای تدارک ببینند. به آنان بگو که اگر نوریزاد در زمان علی (ع) بود و این نامه را از سرخیرخواهی و حتی انتقاد صرف برای او مینوشت، با آغوش گشودهی علی و یاران او مواجه میشد و هرگز کسی متعرض او نمیشد. اما چرا در جامعهی ما، علی و اولاد علی، برای حکومتی هزینه شدند که نسبتی با عدل و سیرهی علی نداشت اما مرتب از علی سخن میگفت و از همگان انتظار همراهی داشت و همگان را نیز به عاقبت کوفیان و خائنان کوفه احاله میداد.
۱۵ - خدایا، سیّدعلی، با همهی مراتب علمیاش، و با همهی زیرکی و شم شریف سیاسیاش، و با همهی ذکاوتهای منحصر بفردش، بیآن که خود به عاقبت رفتارش بیندیشد، به برآوردن قدرتی مخوف و پنهانی دست برد. سپاه را که باید از مراودات سیاسی و اقتصادی و اطلاعاتی به دور میبود، به هرکجای مواضع کشور نفوذ داد و مستقیما دایرهی سیاست را که به سلامت روانی آحاد مردم و برجستگان سیاسی کشور محتاج است، به قمه و کلت و ضرب و شتم و زندان و شکنجه آلوده کرد. به موازات دستگاه رسمی وزارت اطلاعات، سپاه را واداشت تا او نیز به کارهای اطلاعاتی و امنیتی ورود کند و بساط موازی و مشرف بر وزارت اطلاعات را درهمه جا بگستراند. این قدرت پنهان، هم خود قاچاقچی فعالی بود و سالانه میلیاردها دلار از مبادی رسمی و غیررسمی به واردات کالا مبادرت میکرد، و هم با کلت و بیسیم و مسلسل خود در مناقصههای اقتصادی شرکت مینمود و در همه جانیز برندهی بلامنازعهی این مناقصهها بود، و هم به تنظیم روان امنیتی کشور - آنگونه که خود میخواست - دست میبرد.
مشغلههای این چنینی، ای خدا، باعث شد که سیّدعلی، هرگز به میزان مصرف مواد مخدر در کشورش که در صدر جدول جهانی بود، نیندیشد. و همچنین، هیچگاه به رواج تن فروشی دخترکان و زنان سرزمینش، و به فروپاشی روال رایج فعالیتهای اقتصادی مردمش، و به اسلامی که زیر دست و پای ماموران قلدر و بیخرد، و مسئولان بیکفایت، و قاضیان مرعوب و ناسالم پرپر میزد و استمداد میطلبید، توجه نکند.
۱۶- تا این که ندانم کاریها و شعارگوییها و فریبکاریهای فرد نالایقی چون احمدینژاد، سرنوشت سوزناک ما را به تحریم و تقبیح و تحقیر جهانی درانداخت. بله ای خدا، جهانیان، با هر نیت و با هر آواری که برای ما تدارک دیده بودند، در تحریم همه جانبهی ما متحد شدند. التماسهای پنهان و آشکار رییس جمهور آشفته حال ما به جایی نرسید. تا این که متحدان جهانی، با همین تحریمهای همه جانبه، بساط کاذب برقراری و برپایی ما را برچیدند و برزمین گرممان کوفتند.
رهبرگرامی ما،
کامتان شیرین. اگر که، از مطالعهی این نوشته کامتان تلخ شده است. ما به همگان، و حتی به کودکانمان آموختهایم: دوستی در صداقت است، گر چه تلخ. اگر مرا بنا بر چاپلوسی و فریب بود، شما را با الفاظی نرم و سراسر مداحانه میستودم. اما چه کنم که هنوز شما را دوست دارم و به نام نیک شما در پهنهی تاریخ این سرزمین، سخت مشتاقم. پس، این آخرین نوشتهای است که مستقیم، رو به شما مینویسم. و خود، به عاقبت تلخ آن واقفم. چرا که ماموران و قاضیان گوش بفرمان ما، در کار خود استادند. آنان نیک میدانند چگونه یک معترض و منتقد را با شکنجه و فحشهای ناموسی به تنگنای روحی و روانی دراندازند. من همهی این ابتلائات آتی را بجان میپذیرم تا صدای سخن خود را به گوش حضرت شما برسانم.
ای کاش بعد از پنج نامهای که چه در بیرون زندان و چه از داخل زندان برای جنابعالی نوشتم، مرا فرا میخواندید و برمن میآشفتید که فلانی، تو را چه میشود؟ مرگت چیست؟ و من، با شما، نه از فرصتهای از کف رفته، نه از بسیج و سپاه واژگون شده، نه از بنبست حتمی و فروپاشی عنقریب، نه از مردم از کف رفته، نه از فلاکت جهانی مردمان ایران، بلکه از ضربههایی میگفتم که بر درخانهی شما میخورد و شما آنها را نمیشنوید. و آن، ضربههای کف دست مرگ است که بر خانهی دل ما و شما میخورد و ما بیاعتنا به او، سر به کار دلخواه خود فرو بردهایم. بله رهبر گرامی، مرگ، بیگمان سر خواهد رسید، و ما و شما را به کام خود فرو خواهد کشاند. جنازهی ما را که ناشناس و بیکس و کاریم، باشتاب، به آغوش سرد گور میسپرند، وجنازهی شما را که معروف عالمید، مردمان بیشمار، بر سر دست میبرند و اشک ریزان و بر سرزنان، جلوی چشم صدها دوربین و صدها خبرنگار و صدها میهمان خارجی، در آرامگاه ابدیتان مینهند.
رهبرگرامی ما،
این که "آخرین نامه" را به این نوشته عنوان دادهام، نه از این روی است که امیدم از شما و اصلاح امور کشور سلب شده است، بلکه آرزو دارم در این روزهای پایانی عمر، نام نیکی از خود به یادگار گذارید و خطاهای رفته را به سامان خویش باز آورید. فردا، مردم از ما که بینشان و بیآوازهایم، هیچ نخواهند گفت، اما از شما، به محافل مردمان، سخنان فراوانی راه خواهد یافت. آنان با غرور خواهند گفت : خامنهای، رهبری فهیم و با خرد بود. گرچه در مقطعی از اواخر عمرش، رشتههای ادارهی کشور از دستش به در رفت و خسارتها بالا گرفت، در سالهای بعد اما، وی به مجاهدتی شبانه روز پرداخت. دلهای رمیده را از هر سو برسر سفرهی همدلی باز آورد و برای ایرانیان پراکنده آغوش گشود. اشکها را سترد. قدرتهای در سایه را از هرکجای کشور به زیر کشید. به نمایندگان مردم اقتدار بخشود. خود را، همچون نلسون ماندلا، از منصبهای کلیدی کشور کنار کشاند و راه را بر حاکمیت قانون هموار ساخت. بساط رابطههای مخوف را برچید. آدمهای کم خرد خانه کرده بر مسندها را به زیر آورد و برجستگان و شایستگان را برسر کارها گمارد. مرز مضحک میان خودی و غیرخودی را محو کرد و شرافت مخدوش ایران وایرانی را ترمیم کرد و برکشید.
آری رهبر گرامی،
همهی ما دوست داریم شما را بربلندای سربلندی ببینیم و نام نیک شما را بر تارک همارهی تاریخ سرزمین خویش تماشا کنیم. شما اکنون، در دوقدمی یک چنین افق مبارکی ایستادهاید. دراین یک سال گذشته، مردمان ما توسط همان قدرتهای در سایه، به آسیب و تفرقه و انشقاقی بزرگ دچار شدهاند. به امید روزی در همین نزدیکیها، که با درایت شما، همهی دورنگیها به یک رنگی، و همهی جداییها به یکتایی منجر شود. و این، ممکن نخواهد شد الا با به بازی گرفتن فهم مردمان. حکومتی که بر جهل مردمان خویش خانه بسازد، شایستهی حتمی فروپاشی است. و شما نیک تر از ما میدانید که: ما را جز به فرا بردن فهمها، و اعتنا بخشودن به خواست مردمانمان چارهای نیست.
رهبرگرامی،
اگر پرسش شما این است که از کجا میتوان آغاز کرد، پاسخ میدهم: به یک دستور شریف شما همهی زندانیان بیگناه ما به آغوش عزیزان خویش باز میگردند. این همان بارقهی پربرکتی است که امید بارش آن را به شما دل بستهایم. مابقی راه را خود خدا پیش روی شما خواهد گشود. و من، نام نیک شما را میبینم که مردمان ما با غرور بر زبان میآورند و بدان مباهات میکنند. یاعلی!
فرزند شما: محمد نوری زاد
بیست مرداد هشتاد و نه
منبع خبر : گاه نوشت محمدنوري زاد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر